شعر فروغی بسطامی درباره خدا + عکس نوشته اشعار فروغی بسطامی

0

در این پست می توانید اشعار کوتاه فروغی بسطامی و اشعار عاشقانه فروغی بسطامی و شعر فروغی بسطامی درباره خدا و عکس نوشته اشعار فروغی بسطامی و عکس استوری اشعار فروغی بسطامی را مشاهده کنید.

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را

آنجا که می رساند پیغامهای ما را

گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان

خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را

در پیش ماهرویان سر خط بندگی ده

کاین جا کسی نخواندهست فرمان پادشا را

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

مردان خدا پردهٔ پندار دریدند

یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند

هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند

یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟
غیبت نکرده ای که شوَم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

اشعار کوتاه فروغی بسطامی

دوش به خواب دیده ام روی ندیدهٔ تو را

وز مژه آب داده ام باغ نچیدهٔ تو را

قطره خون تازه ای از تو رسیده بر دلم

به که به دیده جا دهم تازه رسیدهٔ تو را

با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو

رام به خود نموده ام باز رمیدهٔ تو را

من که به گوش خویشتن از تو شنیده ام سخن

چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهٔ تو را

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب

مهمان عزیز آمده در خانه‌ام امشب

صد شکر خدا را که نشسته‌ست به شادی

گنج غمت اندر دل ویرانه‌ام امشب

من از نگه شمع رخت دیده نورزم

تا پاک نسوزد پر پروانه‌ام امشب

بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر

تا شیخ بداند ز چه افسانه‌ام امشب

ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

عکس نوشته اشعار فروغی بسـطامی

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

مردان خدا پرده ی پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا

وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا

شربت من ز کف یار الم بود، الم

قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا

سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط

عاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا

یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران

کار عشاق جگر خسته دعا بود، دعا

شعر فروغی بسطامی درباره خدا

عید آمد و مرغان ره گلزار گرفتند

وز شاخۀ گل، دادِ دلِ زار گرفتند

از رنگ چمن پردهٔ بزاز دریدند

وز بوی سمن طاقت عطار گرفتند

پیران کهن بر لب انهار نشستند

مستان جوان دامن کهسار گرفتند

زهاد ز کف رشتهٔ تسبیح فکندند

عباد ز سر دستهٔ دستار گرفتند

نظرات