اشعار کهن عاشقانه و زیبا+ مجموعه شعر کلاسیک از شاعران معروف قدیمی

0

در این پست اشعار کهن عاشقانه و بهترین اشعار و شعرهای عاشقانه و شعرهای کوتاه و جذاب و شعرهای عاشقانه ایرانی و اشعار کلاسیک و ناب، شعرهایی از شاعران بزرگ ایران قرار داده ایم تا رضایت کامل شما را بدست بیاوریم.

اشعار کهن عاشقانه

اشعار کهن عاشقانه

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند

جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند

حافظ

اشعار کهن عاشقانه

اشعار کهن عاشقانه فارسی

نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به هزار غم پراگنده شود

رودکی

شعر بلند سعدی

عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهیست که اول من مسکین کردم

تو که از صورت حال دل ما بی‌خبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم‌

اشعار کهن عاشقانه

ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم

تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم

عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردم

اشعار کهن عاشقانه

من که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردم

راست خواهی تو مرا شیفته می‌گردانی
گرد عالم به چنین روز نه من می‌گردم

خاک نعلین تو‌ای دوست نمی‌یارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم

روز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم

سعدی

اشعار کهن عاشقانه

گر نباشد هر دو عالم گو مباش
تو تمامی با توام تنها خوش است

اشعار کهن عاشقانه

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

حافظ

شعرهای کوتاه عاشقانه

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

سعدی شیرازی

اشعار کهن عاشقانه

دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن

بهترین اشعار کلاسیک عاشقانه

اندر دل من درون و بیرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست

مولانا

اشعار کهن عاشقانه

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شب گیر کنم

حافظ

شعر عاشقانه ایرانی

هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است

خاقانی

اشعار کهن عاشقانه

عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه می‌ کنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
بسیار سمرهاست در آفاق ولیکن
دل‌ سوزتر از عشق من و تو سمری نیست

سنایی

نظرات